پانزدهم رجب سال 60 هجري (مرگ معاويه و آغاز خلافت يزيد)
معاويه بن ابوسفيان در نيمة ماه رجب سال 60 هجري قمري در شام از دنيا رفت.هنگام مرگ وي فرزندش يزيد در حوارين به سر ميبرد. معاويه وصيت نامهاي به اينمضمون خطاب به يزيد نوشت: «به اطلاع او برسانيد كه من بر او جز از چهار مرد بيم ندارمو آنان حسين بن علي و عبدالله بن عمر و عبدالرحمن بن ابوبكر و عبدالله بن زبيرهستند، اما حسين بن علي، خيال ميكنم مردم عراق او را رها نكنند و وادار به خروج كنند.اگر چنين كرد بر او در گذر...» يزيد چون به دمشق رسيد و زمام امور خلافت را در دستگرفت به نوشتة يعقوبي «به عامل مدينه، وليد بن عتبه بن ابي سفيان نوشت: هنگامي كهنامهام به تو رسيد، حسين بن علي و عبدالله بن زبير را احضار كن و از آن دو بيعت بگير،پس اگر زير بار نرفتند، آن دو را گردن بزن و سرهاي آن دو را نزد من بفرست، مردم را نيزبه بيعت فراخوان و اگر سرباز زدند، همان حكم را درباره آنان اجرا كن.»
بيست وهفتم رجب سال 60 هجري
(ملاقات امام حسين (ع) با وليد بن عتبه ولي مدينه)
چون نامة يزيد به وليد بن عتبه، فرماندار مدينه رسيد، وليد با مروان حكم (واليسابق مدينه) در اين مورد به مشورت پرداخت.«مروان گفت: از ناحية عبدالله بن عمروعبدالرحمن بن ابوبكر مترس كه آن دو خواستار خلافت نيستند، ولي سخت مواظبحسين بن علي و عبدالله بن زبير باش و هم اكنون كسي بفرست، اگر بيعت كردند كه چهبهتر و گرنه پيش از آنكه خبر آشكار شود و هر يك از ايشان جايي بگريزد و مخالفت خودرا ظاهر سازد گردن هر دو را بزن. » وليد، عبدالله بن عمر و بن عثمان را كه نوجواني بود،دنبال امام حسين (ع) و عبدالله بن زبير فرستاد. هنگامي كه پيام آور والي مدينه نزد امامآمد ،آن حضرت متوجه مرگ معاويه گرديد، لذا تني چند از دوستان و غلامان خويش راجمع كرد و همراه خود به دار الاماره برد تا در صورت وجود خطر آنان را به كمك بطلبد.
طبري مينويسد:«حسين بيامد و بنشست، وليد نامه را به او داد كه بخواند و خبرمرگ معاويه را داد و او را به بيعت خواند. حسين گفت :انالله انا اليه راجعون، خدا معاويه رارحمت كند و تو را پاداش بزرگ دهد، اينكه گفتي بيعت كنم، كسي همانند من به نهانيبيعت نميكند، گمان ندارم به بيعت نهاني من بس كني و بايد آن را ميان مردم علنيكنيم. گفت: آري. گفت: وقتي ميان مردم آيي و آنها را به بيعت خواني ما را نيز به بيعتبخوان كه كار يكجا شود. وليد كه سلامت دوست بود گفت: به نام خداي برو تا با جمع مردمبيايي.» امام پس از خارج شدن از فرماندهي مدينه تصميم به خروج از مدينه و حركتبهسوي مكه گرفت.
همان شب عبدالله بن زبير از مدينه خارج شد، فرداي آن روز ماموران حكومتيدنبال او رفتند و شب بعد نيز امام حسين (ع) تصميم به ترك مدينه گرفت و خواهرشزينب و ام كلثوم و برادر زادگانش و برادرانش، جعفر و عباس و عموم افراد خانوادهاش كه درمدينه بودند، همراه ايشان رفتند غير از محمد بن حنفيه كه در مدينه ماند. ابن عباس همچند روز پيش از آن به مكه رفته بود.
بيست وهشتم رجب سال 60 هجري (خروج امام از مدينه به سوي مكه )
امام حسين (ع) در شب يكشنبه دو روز مانده از ماه رجب سال 60 هجري بهاتفاق همراهان از مدينه عازم مكه شدند؛ حضرت هنگام خروج از مدينه وصيت نامهاينوشت و به برادرش محمد حنفيه داد وپس از حمد وثناي خداوند اهداف و انگيزههاي خودبراي خروج از مدينه را بيان فرمودند.
سوم شعبان سال 60 هجري (ورود امام حسين (ع) وهمراهانش به مكه)
امام و يارانش در شب جمعه سوم شعبان سال 60 هجري قمري وارد شهر مكهشدند. «هنگامي كه امام وارد مكه شد، مردم شهر بسيار خشنود شدند و حتي ابن زبير، كهخود داعية رهبري داشت در نماز امام و مجلس حديث او شركت ميكرد. مكه پايگاه دينياسلام بود و طبعا توجه بسياري را به خود جلب ميكرد. در آنجا امام با افراد وشخصيتهاي مختلف در تماس بود وعلل عدم بيعت خود با يزيد را بيان ميكرد. درهمين روزها كه دمشق نگران كساني بود كه بيعت نكرده و در حجاز بودند، در كوفه حوادثيميگذشت كه از طوفان سهمگين خبر ميداد.
شيعيان علي (ع) كه درمدت بيست سال حكومت معاويه صدها تن كشته دادهبودند و همين تعداد يا بيشتر از آنان در زندان به سر ميبردند، همين كه از مرگ معاويهآگاه شدند ، نفسي راحت كشيدند. ماجراجوياني هم كه ناجوان مردانه علي (ع) را كشتند وگِرد پسرش را خالي كردند تا دست معاويه در آنچه ميخواهد باز باشد، همين كه معاويه بهحكومت رسيد و خود را از آنان بي نياز ديد به آنان اعتنايي نكرد، از فرصت استفاده كردندو در پي انتقام برآمدند تا كينهاي كه از پدر در دل دارند از پسر بگيرند .دستهبنديشروعشد شيعيان علي در خانة علي سليمان بن صرد خزاعي گرد ميآمدند. سخنرانيهاآغازشد.
سرانجام تصميم گرفتند تا امام را به كوفه دعوت كنند. در مدت امامت سه ماههامام حسين (ع) نامههاي فراواني از كوفه براي آن حضرت رسيد كه مضمون نامهها اينبود: «كوفه و عراق آماده براي آمدن شماست. ما همه در انتظار تو هستيم و تو را ياريخواهيم كرد.» يعقوبي مينويسد:«حسين به مكه رفت و چند روزي بماند .مردم عراق به اونامه نوشتند و پي در پي فرستادگاني روانه كردند و آخرين نامهاي كه از ايشان بدو رسيد،نامههاي ابن هاني و سعيد بن عبدالله حنفي بود:«بنام خداي بخشاينده مهربان، بهحسين بن علي، از شيعيان با ايمان و مسلمانش، اما بعد، پس شتاب فرما كه مردم تو راانتظار ميبرند و جز تو پيشوايي ندارند، شتاب فرما والسلام.»
پانزدهم رمضان سال 60 هجري (اعزام مسلم بن عقيل به كوفه)
وقتي كه تعداد نامههاي كوفيان از حد متعارف گذشت، حسين (ع) لازم ديدعراقيان را بيش از اين منتظر نگذارد. بنابراين پاسخي بدين مضمون براي كوفهنوشت:«هاني وسعيد آخرين فرستادگاني بودند كه نامههاي شما را براي من آوردند. به مننوشتهايد نزد ما بيا كه رهبري نداريم. من برادر و پسر عمويم مسلم بن عقيل را نزد شماميفرستم تا مرا از حال شما و آنچه در شهر شما ميگذرد خبر دهد»
پنجم شوال سال 60 هجري (ورود مسلم به كوفه)
امام، مسلم بن عقيل را همراه تني چند به سوي كوفه روانه كرد. مسلم پس ازپيشامدهاي بسيار در پنجم شوال سال 60 هجري وارد شهر كوفه شد. چون مسلم به كوفهرسيد، مردم نزد وي آمدند و با او بيعت كردند .و پيمان بستند و قرار نهادند و اطمينان دادندكه او را ياري و پيروي و وفاداري كنند.
يازدهم ذي القعده سال 60 هجري (رسيدن نامه مسلم به امام حسين (ع))
مسلم پس از ورود به كوفه در خانة «مختار بن ابي عبيده ثقفي» ساكن شد .مردمكوفه دسته دسته به خانة مختار ميآمدند و مسلم نامه حسين را براي آنان ميخواند وآنان ميگريستند و بيعت ميكردند. درمورد تعداد افرادي كه درمدت اقامت مسلم در كوفهبا وي بيعت كردند ميان مورخان اتفاق نظر وجود ندارد. بيشترين رقم را حدود يك صدوبيست هزار نفر و كمترين رقم را دوازده هزار نفر نوشتهاند. مسلم وقتي استقبال مردم وآمادگي آنان را براي ياري امام مشاهده كرد نامهاي به اين مضمون به امام حسين (ع)نوشت:«براستي كه مردم اين شهر گوش به فرمان و در انتظار رسيدن تواند.» بنابراين امامتصميم گرفت تا از حجاز روانه عراق شود.
در آن روزها اوائل ذي الحجه امام از حادثه ديگري آگاه شد كه او را به بيرون رفتناز حجاز مصممتر ساخت او دانست كه فرستادگان يزيد خود را به مكه رساندهاند تا درمراسم حج بر وي حمله كنند و ناگهان او را بكشند.
هشتم ذي الحجه سال 60 هجري (حركت امام از مدينه به عراق )
امام حسين (ع) پس از دريافت نامة مسلم بن عقيل و احساس خطر از دژخيمانيزيد، احرام حج خود را به عمره تبديل كرد و پس از انجام مراسم عمره از احرام بيرون آمدو در روز سه شنبه روز ترويه (هشتم ذي الحجه سال 60 ه . ق) پس از شصت وپنج روزاقامت در مكه به اتفاق حدود هشتادو شش نفر مرد از شيعيان و دوستان و خانواده خود ازمكه بيرون آمده و به سوي عراق حركت كرد. از سوي ديگر خبر ارسال نامههاي مردمكوفه و دعوت از امام حسين (ع) براي آمدن به آن شهر يزيد را نگران ساخت و پس ازمشورت با مشاوران خود تصميم گرفت تا «نعمان بن بشير» را از حكومت كوفه معزول و«عبيدالله بن زياد» حاكم بصره را با حفظ سمت به حكومت كوفه منصوب نمايد.
عبيدالله پس از دريافت فرمان يزيد مبني بر انتصاب وي به حكومت كوفه بهاتفاق تعدادي از همراهانش به صورت مخفيانه وارد كوفه شد تا ضمن آزمايش واكنشمردم و ميزان علاقه آنان به امام حسين (ع)، رهبران مخالفان يزيد را شناسايي نمايد.مردم كوفه كه با استبداد شديد عبيدالله بن زياد مواجه شدند به تدريج مسلم را تنهاگذاشته و از بيعت خود عقب نشيني كردند.
مدتي بعد، پس از شناسايي محل استقرار مسلم، ايشان از خانة مختار به خانة«شريك بن اعور» رفت. شريك چند روز بعد درگذشت و مسلم به خانة «هاني بن عروه»رفت. اما عبيدالله كه به وسيله جاسوسان خود از مخفي گاه مسلم و ارتباط او با ياران وهوادارنش مطلع شده بود، هاني را احضار و پس از شكنجه زنداني نمود.
هشتم ذي الحجه سال 60 هجري (خروج مسلم بن عقيل با چهار هزار نفر ازهمراهانش از كوفه)
همين كه خبر دستگيري و زنداني شدني هاني در شهر منتشر شد، مسلم دانستكه ديگر درنگ جايز نيست و بايد از نهانگاه بيرون آيد و جنگ را آغاز كند. پس جارچيانخود را فرستاد تا مردم را آگاه سازند. نوشتهاند از هيجده هزار تن كه با او بيعت كرده بودندچهار هزار تن در خانه هاني و خانههاي اطراف گرد آمده بودند. مسلم آنان را به دستههايي تقسيم كرد و هر دستهاي را به يكي از بزرگان شيعه سپرد. دستهاي از اين جمعيتبه قصر ابن زياد روانه شدند، ولي ابن زياد موفق شد آن مردم بي تدبير را با ايجاد اختلافو استفاده از حربه تهديد متفرق سازد. نتيجه اين شد كه در شامگاه آن روز جز سي تن با اونماندند. چون نماز مغرب را خواند. يك تن از ياران خود را همراه نداشت.
مسلم چون نماز شام را خواند و خود را تنها ديد در كوچههاي كوفه سرگردان شد، درحالي كه گروه زيادي در جستجوي وي بودند، تا سرانجام زني به نام «طوعه» كه از شيعيانعلي (ع) بود او را درون خانه برد و پناه داد. اما شب هنگام پسر وي از وجود مسلم در خانهمطلع شد و به ماموران عبيدالله خبر داد. همين كه ابن زياد پناهگاه مسلم را دانست،«محمد اشعث» را با شصت يا هفتاد تن براي دستگيري وي فرستاد .مسلم پس ازدرگيري با ماموران ابن زياد ونشان دادن رشادتها و شجاعتهاي بسيار مجروح ودستگير شد و در روز نهم ذي الحجه سال 60 هجري قمري به همراه هاني به دستور ابنزياد به شهادت رسيد.
امام حسين (ع) در مسير خود از مدينه به كربلا ابتدابه منزل «ذات عرق »رسيد كهدر ذات عراق «بشر بن غالب اسدي» كه از عراق ميآمد با سيد الشهداء ملاقات كرد و ازاوضاع عراق باخبر شد. در همين منزل بود كه فرزدق رسيد وسئوال كرد: يابن رسول الله درموقع حج چرا عجله كردي ؟امام پاسخ داد: اگر من شتاب نميكردم در مكه مرا دستگيرميكردند و با ريختن خون من در خانه خدا احترام كعبه را از بين ميبردند. آن گاه حضرتاز اوضاع كوفه وعراق سوال كرد، فرزدق پاسخ داد: دلهايشان با تو و شمشيرهايشان عليهتوست.»
سپس كاروان امام از ذات عراق به سمت «حاجز» (كه واديي است در مكه كه مردمكوفه وبصره براي رسيدن به مدينه از اين راه ميروند و منزل و فرودگاه حجاج است)حركت كرد. در اين منزل بود كه امام نامهاي به اهل كوفه نوشت (و آن در واقع پاسخ نامةمسلم بن عقيل بود) و خبر حركت امام و همراهانش ازمكه به سمت عراق به اهالي اطلاعداده شد.و سپس حسين (ع) نامه را به «قيس بن مسهر صيداوي» داد تا همراه عبداللهبن يقطر به كوفه برساند. قيس وهمراهش چون به قادسيه رسيدند، جاسوسان عبيداللهآنان را شناسايي كردند،و «حصين بن نمير تميمي» را دستگير كرد و چون قيس نامه راخورده بود و حاضر به افشاي متن نامه نشد، به دستور ابن زياد او را از بالاي ساختماندارالاماره كوفه به پايين پرتاب كردند و به شهادت رسيد. امام و همراهانش سپس از حاجزبه« عيون» آمدند (و آنجا فرودگاه زوار بصره بود كه در آن گودالهايي وجود داشت كه آبدر آنها جمع شده بود.) در اين محل «عبدالله بن مطيع عدوي» به حضور امام رسيد و امامرا از عزيمت به كوفه منع كرد. امام در پاسخ فرمود:«احترام به خدا و رسول (ص) و قريش وعرب به اين است كه من زير بار زور نروم» و حركت كرد.
سپس كاروان امام از عيون، به منزل «حزيمه» رسيد و يك شب در اين منزلاقامت گزيد وآن گاه راهي «زرود» از منازل معروف بين مكه و كو فه شدند. در اين محلامام با «زهير بن قين بجلي» كه عازم سفرحج بود، ملاقات كرده و زهير سرانجامبهحسين(ع) پيوست. بنا به نوشته پارهاي از منابع در همين منزل امام از شهادتمسلمبن عقيل و هاني بن عروه و تغيير كوفه مطلع شد. بسيار نگران و پريشان حال شد وبا صداي بلند گريست.
در هر حال حسين (ع) چون از كشته شدن مسلم و هاني و نيز قتل دو پيكي كه بهكوفه فرستاده بود، مطلع گشت، همراهان خود را فرا خواند و چون ميخواست ذمة مردمهمراهش را از تعهد، آزاد سازد به آنان گفت:«خبر جانگدازي به من رسيده است، مسلم وهاني كشته شدهاند. شيعيان ما را رها كردهاند. حالا خود ميدانيد، هر كه نميخواهد تاپايان با ما باشد، بهتر است راه خود را بگيرد و برود» گروهي رفتند اين گروه مردمي بودندكه دنيا را ميخواستند، گروهي هم ماندند و آنان مسلمانان راستين بودند.
پس از حركت از «زرود» امام و همراهانش هنگام غروب به سرزمين «ثعلبيه»رسيدند. به نوشتة برخي منابع «عبدالله بن سليمان» و «خدري بن مشعل» و احتمالا«عبدالله بن سليم» و «المنذري بن مشعل» كه پس از پايان مراسم حج قصد داشتند خودرا به امام برسانند در بين راه با مردي از قبيله بني اسد روبه رو شدند و از وي اوضاع كوفه راپرسيدند، گفت: من بيرون نيامدم، مگر شاهد قتل مسلم بن عقيل و هاني بن عروه بودم.ديدم كشته آنها را در بازار روي زمين ميكشيدند.
آنان پس از ملاقات خود را به كاروان امام رسانيده و از آن حضرت خواستند كه ازاين سفر منصرف شود، ولي امام نپذيرفت و فرمود: قضاي الهي جاري ميشود و منمامورم به اين سفر بروم. پارهاي از منابع هم برخورد امام حسين (ع) و فرزدق را در اينمحل ميدانند. درهر حال امام و همراهانش از ثعلبيه به طرف منزل «شقوق» حركتكردند. در اين محل هم امام با مردي كه از كوفه ميآمد، برخورد كرد و از وي خبر حوادثكوفه را گرفت .
در اين منزل امام جنايات بني اميه و كشتار اصحاب پيامبر (ص) و دوستانعلي(ع) را براي حاضران متذكر شد. سپس كاروان امام و همراهانش در منزلي به نام«زباله» وارد شد. در اين سرزمين مردي خبر قتل «قيس بن مسهر صيداوي» را داد و بازهم امام در حالي كه بسيار متاثر بود، در جلسهاي كه تشكيل داد، همراهان خود را درجريان حوادث قرار داد و از آنان خواست هر كه ميخواهد برگردد.سپس قافله از زبالهحركت كرد تا به منزل «بطن العقبه» پيش رفتند و پس از اقامت كوتاهي به طرف منزل«شراف» يا «اشراف» حركت كردند دراين منزل شب را ماندند كاروان پس از استراحتمقداري آب برداشتند و نزديك نيم روز راه پيمودند؛ كه با سپاه اعزامي عبيدالله بن زياد بهفرماندهي «حر بن يزيد رياحي» روبه رو شدند. امام و اصحابش به سمت «ذوحسم»حركت كردند.
در اينجا بود كه حر راه بر كاروان امام بست. امام فرمود: «اين مردم مرا به سرزمينخود خواندهاند تا با ياري آنان بدعتهايي را كه در دين خدا پديد آمده است ،بزدايم. ايننامههاي آنهاست و دستور داد تا دعوت نامههاي مردم كوفه را به حر نشان بدهند، حال اگرپشيمان اند بر ميگردم» حر گفت: «من از جمله نامه نگاران نيستم و از اين نامهها همخبري ندارم. امير من،مرا مامور كرده است، هرجا تو را ديدم، راه بر تو گيرم و تو را نزد اوببرم.» بديهي است كه امام حسين (ع) پيشنهاد وي را نميپذيرد و او هم امام را رهانميكند تا به حجاز برگردد و حتي به او اجازه نميدهد كه در منزلي آباد و پر آب و علففرودآيد.
سرانجام پس از مذاكرات بسيار موافقت شد تا كاروان امام به راهي برود كه نه بهسوي مكه باشد و نه به سوي كوفه، تا دستور جديد عبيدالله بن زياد برسد. در همين منزل(ذوحسم) بود كه امام خطبه بسيار مهمي ايراد كرد و به برخي اهداف خود از قيام اشارهكردند.در گرماي ظهر امام دستور داد تا يارانش سپاهيان حر را كه بسيار تشنه بود، سيرابسازند و در حالي كه سيدالشهداء و همراهانش به طرف قادسيه پيش ميرفتند،حر بالشكريانش به فاصله كوتاهي آنان را تعقيب ميكرد تا اينكه به سرزمين وسيعي به نام«بيضه» رسيدند. در اين منزل امام براي سپاه حر خطبهاي خواند وقايع را براي آنان بهروشني بيان كرد .سپس قافله مكه از بيضه وارد سرزميني به نام «الرهيمه» شد.در اينجا بامردي از اهل كوفه به نام «ابوهرم» ملاقات كرد، و در پاسخ به سوال وي در مورد علتخروج از مكه، انگيزة قيام و حركت خود را بيان فرمودند.
كاروان امام سپس به محلي به نام «عذيب» رسيدند و امام از اصحاب خود پرسيد:راه از كدام طرف است؟ بنا به اظهار برخي از منابع، «طرماح بن عدي الطائي» كه از كوفهآمده بود، راه را به امام نشان داد و از آن حضرت خواستند تا بازگردد. امام در پاسخ فرمود:خداوند تو را جزاي خير بدهد، اما من معاهدهاي با اين مردم و عهدي با خدا دارم كه بايدبدان عمل كنم» اين سخنها را گفتند و رفتند تا به منزل «قصر بني مقاتل» رسيدند. درمنزل قصر بني مقاتل امام با «عبدالله بن حر جعفي» ملاقات كردند و از وي خواست كهدر اين سفر همراه او باشد ولي او قبول نكرد و از امام خواست تا اسب و شمشير او را بپذيرد.حسين (ع) ديگر اعتنايي به او نكرد. پس از حادثه عاشورا وي پيوسته تأسف ميخورد كهچرا چنان توفيق بزرگي را از دست داده است.
حسين و همراهانش پس از برداشتن آب بسيار، شبانه از قصر بني مقاتل به طرف«نينوا» (از قراء كوفه) حركت كردند و صبحگاهان به اين محل رسيدند. اينجا بود كهقاصدي به نام «مالك بن نسر كندي» نامهاي از عبيدالله بن زياد به اين مضمون برايحر آورد: «چون اين نامه و فرستادة من رسيد بر حسين سخت بگير و او را جز در بيابان بيپناهگاه و بي آب فرود نياور، من فرستاده خود را مامور كردم كه با تو باشد و او تو را رهانخواهد كرد تا مرا از اجراي اوامر آگاهسازد».
دوم محرم سال 60 هجري (ورود امام حسين (ع) و يارانش به سرزمين كربلا)
پس از رسيدن نامه عبيدالله بن زياد، حر تغيير رويه داد و قصد داشت تا مانع ازحركت امام شود؛ زيرا نينوا نه آب داشت و نه آباداني و با دستور عبيدالله هماهنگي لازم راداشت . اما پس از گفتگوهاي بسيار امام و همراهانش به طرف سرزمين كربلا حركتكرده و روز چهارشنبه اول محرم يا پنج شنبه دوم محرم سال 60 هجري قمري، در اينسرزمين فرود آمدند. به نوشته منابع چون ابي عبدالله وارد سرزمين كربلا شدند، اسب آنحضرت قدم از قدم برنداشت. حضرت فرمودند: اين سرزمين را چه مينامند؟ گفتند:كربلا، امام ضمن خواندن اشعاري، دستور داد تا خيمهها را در آن محل سرپاكنند.
عبيدالله بن زياد پس از اطلاع از رسيدن امام حسين (ع) و يارانش، نامهاي به اينمضمون به امام نوشت: «اي حسين! به من خبر رسيده كه به كربلا وارد شدهاي، يزيد بنمعاويه براي من نوشته كه بر بستر نرم نخوابم و آرام نگيرم، و غذاي سير نخورم تا تو را بهخداي خبير ملحق سازم (بكشم)، يا آن كه تسليم من و حكم يزيد ميشوي. والسلام»حضرت نامه را خواند و همان دم آن را به دور افكند. پيك گفت: پاسخ نامه را بده. امامفرمودند: «اين نامه پاسخ ندارد» ابن زياد پس از آنكه از بي اعتنايي حسين (ع) به نامةخود مطلع شد، بسيار خشمگين شد و به جمع آوري سپاه براي جنگ با امام حسين (ع)پرداخت.
سوم محرم سال 61 هجري (ورود عمر بن سعد و سپاهيانش به كربلا)
عبيدالله بن زياد براي مقابله با امام حسين (ع) و مجبور كردن وي به پذيرفتنبيعت با يزيد«عمربن سعد ابن ابي وقاص» را در رأس چهار تا شش هزار نفر (به اختلافمنابع) به كربلا فرستاد و عمر در روز سوم محرم سال 60 هجري وارد كربلا شد و بلافاصلهمذاكرات خود را با امام آغاز كرد عمر، حسين (ع) را خوب ميشناخت و ميدانست كه اومرد سازش نيست، ولي بيشتر مايل بود تا كار بدون جنگ و با مصالحه به پايان برسد.بنابراين پس از آنكه نخستين گفتگو بين او و امام صورت گرفت، نامهاي به ابن زيادنوشت كه خدا را شكر كه فتنه آرام گرفت و جنگ برنخاست، چراكه من از حسين پرسيدمكه چرا به اينجا آمدهاي؟ گفت: مردم اين شهر از من دعوت كردهاند كه نزد آنها بيايم، حالاكه شما نميخواهيد برمي گردم» اما ابن زياد در پاسخ نامه ابن سعد نوشت: كار را برحسين سخت گير و آب را بر او و يارانش ببند، مگر اينكه حاضر شوند با شخص من به ناميزيد بيعت كند.
پنجم محرم سال 61 هجري (ورود شبث بن ربعي با چهار هزار نفر سپاه به كربلا)
عبيدالله بن زياد پس از اين كه احساس كرد عمر بن سعد در مقابله با امام مصممنيست، شبث بن ربعي را در رأس چهار هزار نفر نيروي جنگي به كربلا فرستاد، شبث روزپنجم محرم وارد كربلا شد و تحت فرمان عمر بن سعد قرار گرفت. به نوشتة منابع ابنزياد در فاصلة روزهاي سوم تا دهم محرم افراد ديگري را به همراه جنگجويان به كربلافرستاد. از جمله سنان ابن انس نخعي را با چهار هزار نفر، عروة بن قيس را با چهار هزارنفر شمر بن ذي الجوشن را با چهار هزار نفر و نصر مازني را با سه هزار نفر براي جنگ باامام به كربلا عازم نمود.
هفتم محرم سال 61 هجري (رسيدن دستور عبيدالله بن زياد مبني بر بستن آببرسپاه امام)
نامه عبيدالله بن زياد مبني بر بستن آب بر روي حسين و يارانش در صورت خودداري از بيعت در روز هفتم محرم سال 61 هجري قمري به عمر بن سعد رسيد و عمر«عمر بن حجاج» را با پانصد سوار مامور كرد تا با استقرار دركنار رودخانه فرات مانع ازدسترسي سپاه امام به آب شوند. بنابراين از روز هفتم محرم تشنگي نيز بر مشكلات امامو همراهانش اضافه شد.
نهم محرم سال 61 هجري (ورود شمر بن ذي الجوشن به كربلا)
در روز نهم محرم «شمر بن ذي الجوشن» در راس چهار هزار نفر سپاهي واردكربلا شد .شمر حامل نامهاي از ابن زياد براي عمر بن سعد بود. بدين مضمون كه بدونفوت وقت جنگ را با حسين شروع كند. شمر ضمن تلاش براي تحريك جنگ و قتلامام حسين (ع) امان نامهاي هم براي پسران ام البنين (عباس ،عبدالله، جعفر و عثمان)آورد، آنان نپذيرفتند. در عصر روز نهم محرم (تاسوعا) زمينه براي آغاز جنگ فراهم شد وعمر كه بيمناك بود مبادا رقيبش شمر سمت فرماندهي كل را از دست وي خارج كندشخصا تيري در كمان گذاشت و سوي خيمههاي امام حسين (ع) پرتاب كرد و ديگران رابه شهادت طلبيد كه اولين تير را وي پرتاب كرده است.
در اين هنگام امام حسين (ع) برادرش عباس را نزد عمر فرستاد و تقاضاي يكشب مهلت كرد، كه مورد موافقت قرار گرفت. شكي نيست كه امام مايل به جنگ نبود و تاآخرين لحظات كوشيد تا وجدان خفته اين مردم دنيا خواه را با سخناني كه سراسر خيرخواهي و دلسوزي و روشنگري بود، بيدار سازد. به آنان گفت: كه اين آخرين فرصتي استكه براي انتخاب زندگي آزاد به آنان داده ميشود. اگر اين فرصت را از دست بدهند ديگر،هيچگاه روي رستگاري را نخواهند ديد. اگر به اين عزت پشت پا زنند، به دنبال آن زندگيپر مذلتي در انتظار ايشان است .
براي همين بود كه نخستين ساعات روز دهم محرم نيز به پيغام بردن و سخنگفتن و خطبه خواندن گذشت. خطبههاي امام در ساعات آخر بيش از آنكه نشان دهندهروح آزادگي و شرف و پرهيزگاري باشد، نمايانگر اوج دلسوزي بر مردم گمراه و تلاشانساني براي نجات مردم است. جاي هيچ ترديدي نيست كه سخنان و اقدامات امامبراي رهايي از چنگ دشمن و يا بيم از كشته شدن، گفته نشده است، بلكه بويآشتيطلبي و خير خواهي و دوستي طلبي ميدهد.
با فرا رسيدن شب نهم محرم عمر بن سعد نمايندهاي را نزد امام حسين (ع)فرستاد و پيغام داد: يك امشب را من به شما مهلت ميدهم، اگر تا صبح تسليم شدي منبه ابن زياد خبر ميدهم، شايد تو را آزاد بگذارد و گرنه پس از گذشت شب نميتوانم ازجنگ خودداري كنم. حسين همان پاسخي را داد كه مكرر فرموده بود: «من مرگ با عزترا بهتر از زندگي با ذلت ميدانم». در آن شب (شب عاشوراي سال 61 هجري قمري)امام حسين بار ديگر يارانش را در رفتن و يا ماندن در كنار وي و شهادت مخير گذارد وساعاتي را به ذكر و عبادت حق تعالي گذراند تا اينكه فرداي آن روز يكي ازاستثناييترين روزهاي تاريخ دميد.
دهم محرم سال 61 هجري (آغاز درگيري سپاه امام حسين (ع) با لشكر ابن زياد)
با دميدن فجر روز دهم سال 61 هجري قمري سرانجام آنچه نبايد بشود، شد؛ ياآنچه بايد روي دهد، آغاز گرديد. عاشورا منشأ يك سلسله وقايع تاريخي و مظهرصحنهاي خونين است كه آن همه مقدمات براي اين روز است . اين همه موخرات كه درآينده اتفاق افتاد. اثر وقايع اين روز تاريخي است اصحاب اندك امام حسين (ع) در آنصحراي خشك در محاصره انبوهي از دشمنان قرار گرفته بودند، صفوف سپاهيان دوطرف براي آغاز جنگي نابرابر آراسته شد. در يك سوي ميدان حدود هفتاد و دو نفر سوار وپياده مهياي جانبازي بودند و در سوي ديگر حدود بيست ودو هزار نفر لشكر ماجراجويپست فطرت انتقام جوي كينه توز و منافق قرار داشتند كه هر آن انتظار ميكشيدند با قتلفرزند پيامبر (ص) اموال و داراييهاي او را به غنيمت بگيرند. قبل از شروع جنگ عمر بنسعد بار ديگر حسين (ع) را به بيعت با يزيد فرا خواند، پاسخ حسين همان بود كه بارهافرموده بود: «مرگ با عزت در نظر حسين بهتر است از زندگي با ذلت».
آرايش سپاه امام حسين (ع) در روز عاشورا چنين بود كه «زهير بن قين» را درميمنه سپاه قرار داد. «حبيب بن مظاهر اسدي» را به فرماندهي ميسره لشكر گماشت.پرچم را به دست حضرت ابوالفضل سپرد . به دستور امام در خندقي كه قبلا اطرافخيمهها كنده بودند، آتش روشن كردند. عمر بن سعد نيز صفوف سپاه خود را آراست، درحالي كه حدود بيست تا سي هزار قشون در اختيار داشت. فرماندهي ميمنه سپاه را به«عمربن حجاج بن زبيدي» داد و شمر بن ذي الجوشن عادي را به فرماندهي ميسره سپاهمنصوب كرد، بر پيادگان «عروه بن قيس الحمس» را امير كرد و بر رجالهها و كلوخ اندازها«شبث بن ربعي» را گماشت و پرچم را به دست «ذويد»، غلام خود داد.
پس از آرايش صفوف دو سپاه، امام حسين (ع)، زهير بن قين، برير بن خضير و حربن يزيد رياحي (كه به سپاه امام ملحق شده بود) هر كدام خطبهاي در حقانيت خانداناهل بيت و عدم مشروعيت بني اميه و يزيد ايراد كردند.
جنگ آغاز شد و در جنگي نابرابر ياران حسين (ع) به قلب سپاه دشمن حملهبردند و تا ظهر عاشورا تعدادي از آنان به شهادت رسيدند و افراد باقيمانده، نماز ظهر را بهامامت امام حسين (ع) خواندند. سپس به جنگ با دشمن پرداختند و تا حدود دو ساعتبعدازظهر همگي به شهادت رسيدند. بنا به اظهار منابع اولين كسي كه در جنگ با دشمنتن به تن كشته شد، حر بن يزيد رياحي بود و آخرين شهيد عباس (ع) بود .در اين روزحتي طفل شش ماهة امام نيز شربت شهادت نوشيد.
سرانجام امام حسين (ع) پس از آنكه اهل بيت را امر به صبر و بردباري كرد، خودبه ميدان جنگ شتافت و طي خطبه هايي ضمن دعوت لشكر عمر به تفكر و تدبر، برفضائل خود و اهل بيت و مقام خود و برادرش حسن (ع) در نزد پيامبر را برشمرد. سپسفرمود: «اي گروه دغا در ريختن خون پسر پيامبر شتاب مكنيد كه به زيان شما تمامخواهد شد، اي ناكس مردم زشت خو! سوگند به خداي بزرگ كه آن زنازاده ما را بر آنداشت كه بين لباس ذلت و شهادت يكي را انتخاب كنيم. اي مردم! ما هرگز دستخوشذلت نمي شويم....» سپس با شجاعت ودلاوري بي نظير به قلب سپاه دشمن حمله برد وپس از وارد شدن جراحات بسيار بر بدن مباركش و تحمل ضربات شمشير، نيزه و كمان بهشهادت رسيدند.
سر آن حضرت را «شمر بن ذي الجوشن »يا «سنان بن انس» از پيكر جدا كرد،خولي به كوفه نزد ابن زياد برد. جنگ در حدود ساعت چهار بعد از ظهر خاتمه يافت.
سپاهيان ابن زياد پس از شهادت امام حسين (ع) به خيمههاي خانوادة امام حملهبردند،آنها را غارت نمودند و به آتش كشيدند و زنان و كودكان را در بيابان آواره كردند.ساعتهاي آخر روز سپري ميشد. ديوانه هايي كه از خشم و شهوت و مال و جاه دنيا،جسم و روحشان را پر كرده بود،پس از آنكه كشتند و سوختند وبردند و در مقابل خودكوچكترين مقاومتي از زن و مرد نديدند، يكباره به خود آمدند و دانستند كه كاري زشتكردهاند و از خود پرسيدند: سيد جوانان بهشت را براي خشنودي مردي تبهكار به خاك وخون كشيديم. پشيمان شدند، اما ديگر دير شده بود.
كوفه يك بار ديگر خواري خود را به زشتترين صورت به تاريخ نشان داد.
يازدهم محرم سال 61 هجري (حركت كاروان اسراء از كربلا به كوفه)
فرداي روز عاشورا يعني در يازدهم محرم سال 61 هجري قمري، به دستورعمربن سعد زنان و كودكان اهل بيت را از اطراف جمع آوري كرده و به اسارت گرفتند وپس از آنكه عمر بن سعد بركشتههاي سپاه خود نماز خواند و آنان را دفن كرد، اسراي اهلبيت را حركت داده، همراه لشكريان خويش به كوفه و نزد عبيدالله بن زياد بردند.خطبههاي آتشين حضرت زينب (س) و امام سجاد (ع) رسواگر چهره زشت بني اميه دركوفه وشامبود.
اول صفر سال 61 هجري قمري (ورود اسراي اهلبيت (ع) به دمشق نزد يزيدبنمعاويه) بيستم صفر سال 61 هجري (بازگشت اهل بيت (ع) از شام به مدينه).
نتيجه
بررسي منابع و ماخذ